– خدای من باز مدرسه شروع شد و درسهای حنانه و شکایت معلمها از دست حنانه ، “چرا حنانه اینقدر بی دقته؟ چرا اینقدر سر کلاس بازیگوشه؟….”
– امان از قافله عمر، چند روز پیش مادرم یاد روزهای بدو تولد حنانه افتاد و آهی از ته دل کشید و با خودش گفت عجب سالی بود، و فقط خدا داند که آن لحظات چه به من گذشت…. و حال حنانه ی عزیزم ماشاالله برای خودش خانمی شده و از بودن در کنارش و راه رفتن با او لذت می برم خدایا شکرت.
– امسال بازهم حنانه برای شورای دانش آموزی ثبت نام کرد و با یک درجه ارتقا نسبت به پارسال به درجه علی البدل نایل شد، لحظه ی اول به عمه اش گفت :عمه بدلی شدم.
– عاشق گُتم ،گتمهای حانیه هستم.(حانیه به گفتم می گوید گتم)
– حنانه را برای کشیدن دندانش به دندان پزشک بردم متاسفانه نه دکتر اجازه داد حانیه را ببرم داخل و نه حنانه دوست داشت بدون من پیش دکتر بماند من خیلی محترمانه به حانیه گفتم :”دکتر نمیذاره بیایی تو ” اونم خیلی محترمانه رفت و روی صندلی اتاق انتظار نشست تا ما از اتاق بیرون اومدیم.(اون لحظه دوست داشتم بخورمش)
– حانیه خیلی از صدای رعد و برق می ترسد (شهرمان به خاطر کوهستانی بودنش صدای و رعد و برقهایش وحشتناک است) این ترس این توان را به او داده که با شروع رعد و برق می تواند مدت زیادی بی حرکت و با چسبیدن به ما زیر پتو بماند .