فکر کنم دو روز پیش بود که من و حنانه در خانه تنها بودیم چون من در حال ظرف شستن بودم صدای داخل هال را خوب نمی شنیدم، حنانه نیز که مشغول خوردن بود.به ناگاه خانم جان به سرعت و با استرس تمام آمد داخل آشپزخانه و گفت : “ماما ماما زنگ زنگ” من نیز به سرعت به هال رفتم و گوشی ام را چک کردم دیدم واقعاً زنگ خورده و من حواسم نبوده.
– میگم حنا بگو آب بازی به حمام اشاره می کند و می گوید:”آب باژی”
تاب تاب عباسی را اینچنین می خواند تاب تاب اَبا شی
هفته پیش بود که حنانه را به دکتر بردیم در سالن انتظارکه نشسته بودیم ، مردی وارد شد حنانه سلامش کرد اما مرد نشنید خانمی با تعجب تمام مرد را نگاه کرد و دوباره گفت : سلام منم وباز هم جوابی از مرد نشنید به ناچار من و مهدی مجبور شدیم جواب سلامش را بدهیم و حنانه همچنان با تعجب به آن مرد نگاه می کرد.
خانمی به جای اینکه بگوید اون می گوید اَن.