حرف های ما هنوز ناتمام…
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه باخبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی… ای دریغ و حسرت همیشگی!
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
(مرحوم قیصر امین پور)
با تمام وجود کلمه به کلمه شعر را حس کردم زمانی که:
– حنانه ام بزرگ شد و قد کشید و شیرین زبانی هایش را حواله داد به جر و بحثهای روزانه اش.
– مادربزرگم دیگر مرا نشناخت.
– جای خالی پدربزرگم را در خانه اش دیدم.
– چروکهای زیر گردن مادرم را دیدم.
– زمانی که ……