وقتی بعضی از کارهای مربوط به آشپزی و یا کارهای خانه را از مهدی می خواهم که انجام دهد، گاهی با سوتی هایش مواجه می شوم که باورم نمی شود که این همان برنامه نویس ماهر است! نمونه هایش را می نویسم باشد روزی آنها را بخوانیم و بخندیم:
از مهدی خواستم که چند عدد سیب زمینی را روی گاز بگذارد تا بپزد. بعد از یکساعت با این تصور که سیب زمینی ها کاملاً پخته شده و می توانم غذا را آماده کنم. اما وقتی رسیدم دیدم مهدی در قابلمه را نبسته و آب کاملاً بخار شده و سیب زمینی ها خام! تازه مهدی هم حق به جانب بود و می گفت تو نگفتی در قابلمه را ببند!
از مهدی خواستم سراغ لیموعمانی هایی که در یک ظرف دربسته گذاشته ام بورد و آب آنها را خالی کند و لیموها را در داخل قابلمه غذا بیاندازد. وقتی بعد از مدتی طولانی به آشپرخانه رفتم دیدم همچنان ظرف لیموها درش بسته است، اول تصور کردم فراموش کرده و برایم عجیب نبود، به او گفتم هنوز لیموها در ظرف نریخته ای که با قیافه ای حق به جانب گفت ریخته ام و تازه لیموها را هم برداشته ام برای چای ترش بعد از غذا! وای خدای من ظرف غذا را باز کردم و دیدم آب تلخ لیموها در ظرف غذا ریخته و لیموها را برداشته، وای فقط بالا و پایین می پریدم و نمی دانستم چه کنم، این در حالی بود که ظهر مهمان هم داشتم!
به مهدی گفتم که لباسشویی را روشن کند، مدتی بعد رفتم و دیدم مهدی در حال تمیز کردن کف آشپزخانه است، گفتم چه شده و باز با قیافه حق به جانب به من گفت: تو گفتی لباسشویی را روشن کن و نگفتی درش را ببند! قیافه من حسابی دیدنی بود!
حانیه در فیلیمو مدرسه در مورد صور فلکی چیزهایی یاد گرفته بود. آخر شب داشت برای من و مهدی توضیح می داد با عنوان: شوهر فلکی!
همسرم داشت در مورد مردی که 39 سال در کما بوده و حالا فوت شده صحبت می کرد، حانیه با تعجب پرسید 39 سال توی کمد بوده! من و حنانه از خنده منفجر شدیم.