خانمي تازه شروع كرده با عروسكهايش بازي مي كند، داخل آشپزخانه بودم كه خانمي با عروسكش آمد يك لحظه صدايش به گوشم رسيد كه به عروسك مي گفت بشين، بشين،بشين ، مي گم بشين يا اينكه همسرم خواست از حنانه و عروسكش عكس بندازد به خانمي گفت حنا بخند حنا نيز رو به عروسكش كرد و گفت “بكند(بخند )”
عسل بانو و عروسك
cheghad nazeee :*
ممون خاله(ممنون خاله(تشكر با زبان حنايي))
خیلی واسم جالبه
میتونم بپرسم شما چرا خاطراتتون رو اینجا مینویسین؟
به خاطر علاقه ای است که به وبلاگ نویسی دارم همچنین ماندگاری که وبلاگ دارد