به دلیل بارداری سوم نتوانسته ام مطلبی بنویسم. در این بارداری اصلاً حوصله نداشتم حتی کتاب هم بخوانم چه برسد به نوشتن. شکر خدا بعد از چند ماه سختی، خداوند گل سوم را در دامانمان گذاشت؛ مریم بانو. دختری که به جای یک مادر دو مادر دارد. حنانه شدیداً دوستش دارد و حتی گاهی من به حنانه تذکر می دهم که خیلی روی مریم حساس نباش! در مجموع زبانم قاصر از لطفی است که خداوند در حق من و مهدی کرده است، بابت گلهایی چون حنانه خانم، حانیه جان و مریم بانو.
امسال هم مثل شش سال پیش به جشن شکوفه ها رفتم، این بار با حانیه. در این اوضاع کرونایی و ماسک زدن در جشن مدرسه، حتی بچه ها هم همکلاسی هایشان را به درستی تشخیص نمی دادند. مریم بانو را پیش حنانه گذاشتم و با حانیه به جشن کلاس اولش رفتم. فکر می کردم مثل 6 سال پیش که با حنا در این جشن بودم و شاد از کلاس اول حنا؛ اینبار هم شاد باشم اما حالم بشدت گرفته بود، همه شش سالی که با حنانه به این مدرسه آمده بودم جلوی چشمم بود و از سرعت گذر زمان سخت دلگیر شدم یا شاید وحشت کردم. وحشت از اینکه چقدر زود دیر می شود.
این روزها و با حضوری شدن مدارس به خاطر وضعیت کرونا معلمها مجبورند دائما از وضعیت بچه ها در سر کلاس فیلم بفرستند تا والدین از اینکه اصول بهداشتی رعایت می شود و بچه ها ماسک دارند خیالشان راحت باشد، در یکی از فیلمها کلاسی بودم که دیدم حانیه خانم در حالیکه معلم از دانش آموزش ردیف جلوی او سوال می پرسد، به او تقلب می رساند! و البته شاد و سرحال بودنش را هم نسبت به سایر بچه ها می دیدم و می دیدم که چشمهایش در کلاس از شادی برق می زند و اینها باعث می شد که از دیدنش حسابی کیف کنم.
یک شب من و همسرم و دخترانمان به پارک جنگلی شهرمان رفته بودیم و همسرم در حال تعریف کردن حال یک بازیکن بود که بعد از چند سال کما بالاخره فوت شده است. حانیه در حال گوش دادن بود و با تعجب پرسید تو کمد بوده؟ من و حنانه آنقدر خندیدم که تقریباً دل درد گرفتیم و بیشتر از حرفهای حنانه می خندیدم که به این کج شنوی حانیه پر و بال می داد و می گفت که به خاطر اینکه بی ادبی کرده مامانش او را در کمد انداخته و یادش رفته در کمد را باز کند و حانیه با تعجب به ما و خنده هایمان نگاه می کرد.
در طول بارداری ام دوبار خیلی بدجور حنانه را زدم به خاطر بی ادبی هایی که کرده بود و بعد از آن عذاب وجدان شدیدی گرفتم ولی خب بعد از آن تنبیه ها حنانه حسابی حواسش به حرف زدنش هست البته شاید دلیل تنبیه ها شرایط بد حاملگی بود که اصلاً حوصله نداشتم.