سمیه موسی نژاد

روزهای حنایی – 160

بدون دیدگاه

  • حنانه وقتی “فیلیمو مدرسه” را نگاه می کند حانیه نیز با او همراه می شود. یکبار که دو نفری مشغول تماشا بودند؛ صدای اذان آمد و حنانه گفت که استپش می کنم چون می خوام نماز بخونم. حانیه گفت تو برو نماز بخون من خودم برات تعریف می کنم.
  • حانیه معمولاً سوالاتش را از حنانه می پرسد. آن روز سوال حانیه این بود که چرا مردا بچه دار نمی شن و فقط زنها بچه دار می شن. حنانه گفته بود که نمی دونم. چند روز بعد گفت که من فهمیدم چرا مردا بچه دار نمیشن، چون اگه اونا بچه دار بشن بچه هاشون ریش دارن!
  • حانیه دراز کشیده بود و لباسش را بالا زده بود و برای شکمش شعر می خواند که: ای شکم عزیزم، قربونت برم!
  • بعد از تعیین جایزه از سوی همسرم برای نمازهای حنانه، الان خدا را شکر نمازهایش را مرتب و بدون یادآوری می خواند و البته حساب مبلغ جایزه را هر روز حساب می کند!
  • وقتی احساسات حانیه نسبت به حنانه فوران می کند، شروع به تعریف از او می کند (البته بماند که حالت عادی کلا از دستش شاکیست) مثل: حنانه خوشگله، حنانه خانم خوش تیپِ خوش تیپها، حنانه قشنگ (کلاً در زبان بازی تبحر خاصی دارد)
  • در حال آشپزی کردن بودم که حانیه به آشپزخانه آمد و گفت مامان میشه حامله بشی و یک دختر دیگه بیاری، گفتم اگه پسر شد چیکارش کنم، پسش بدیم؟ گفت: اون موقع دیگه یه کاریش می کنیم.
  • حانیه به دیجی کالا می گوید: جی جی کالا



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


5 + three =