حانیه اصلاً نمی تواند در مقابل چشمان مریم به چیزی دست بزند و مریم حتماً از او می خواهد تا آنرا به دستش بدهد و حتی جوری جیغ می زند که حانی ترجیح می دهد سریع وسیله را دست او بدهد.
یک شب که چراغها را خاموش کرده بودم و به بچه ها گفتم که بخوابید تا مریم نیز بخوابد. حانیه شروع کرد به بازی کردن با چراغ قوه، همین که چراغ قوه را زیر صورتش گرفت تا مثلاً با صداهای ترسناکی که از خودش در می آورد ما را بترساند اما مریم شروع کرد به قهقهه زدن. حانیه خانم هم با تعجب به من گفت: مامان یعنی من اصلاً ترسناک نیستم؟ وای که چه لحظه خنده آوری بود که حانیه تلاش می کرد تا مریم را بترساند و مریم در حال خندیدن!