سمیه موسی نژاد

روزهای حنایی – 159

بدون دیدگاه

حنانه همین که شروع کرد به سوال کردن تو دلم گفتم یا خدا بازم شروع کرد

مکالمه ی بین من و حنانه

حنانه : اگه یه آدمی که مسلمان باشه و آدم خیلی خوبیم باشه اما  نماز نخونه چجوریه؟

خودم : دو خونه رو تصور کن یه خونه بر پایه ستونهای بتنی ساخته شده و خیلی ام محکم و خونه ی دیگه فقط با آجر ساخته شده و سنگینی روی دیوارهای آجری است حالا به نظرت کدوم ساختمان محکم است و در برابر طوفان و زلزله و سیل دوام بیشتر می آورد؟

حنانه : خوب معلومه خونه ی اول

خودم : خب نمازم ستون دینه با نماز خودتو در برابر تیرهای شیطان محافظت می کنی

حنانه : مامان این جوابا رو از کجا میاری

(کاملاً خدا را در جواب دادن خودم حس کردم این ذهن و زبان من نبود )


حنانه در حال سوال کردن بود (طبق معمول) که  درماه رجب چه مناسبتهای در آن وجود دارد؟ من نیز 13 رجب را گفتم ویادم رفت 27 رجب چه مناسبتی داشت، گفتم دقیقاً نمی دونم 27 رجب چه مناسبتی با پیامبر دارد؟ در همین حین حانیه خانم با همون شیرین زبانی اش گفت: فک کنم سوهر عمه اشه(فکر کنم شوهر عمه اشه) هههههههه . وای من و حنانه ترکیدیم از خنده.(کلاً حانیه برعکس حنانه که یه بچه بسیار جدی است بسیار شوخ طبع و بامزه س)

در حال گوش دادن به ترانه ی معین بودیم که به قسمت “یه قلب پاره پاره ” رسید که گفت: مامان له گلب پاله پاله یعنی چی؟، که این سوال با ترکیدن خنده ی ما همزمان شد

امیر علی از دست مادرش ناراحت شده بود که چرا مامان به حانیه گفته دردت به جونم ولی به من نگفته حانیه ام که می خواست اون دلداری بده رو سرش دست کشیده بود که امیرعلی ناراحت نشو منم لحظات سختی در زندگی داشتم(خیلی دوست دارم بدونم چه لحظاتی برای حانیه سخته)



دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *


− 1 = four