این روزها حانیه به شدت بلا شده است هرکاری را که از او می خواهم انجام ندهد، بدتر انجامش می دهد مخصوصاً به تقلید از کودکی حنانه به اتاق خواب ما می رود و کرم بازی می کند و کرمهای مرطوب کننده را به اسپرهای بدن می مالد و هرچه قدر از او می خواهم این کار را نکند فایده ای ندارد.
مریم به تازگی قبل از خواب چنان جیغ می کشد و داد و فریاد می کند که احساس می کنیم که فعلاً قصد خواب ندارد اما در چشم بر هم زدنی دیگر صدایی از او شنیده نمی شود و متوجه می شویم که خواب است.
حانیه تازگی حسودی اش گل کرده، یکبار به من گفت: مامان چرا دخترهای دیگه را می بینی می گویی “وای خدا”، دیگه نگو من بدم میاد و احساس می کنم که دوستم نداری!
حانیه در حال نوشتن مشق بود و منم در حال سخت گیری از او (واقعاً حانیه این روزها که تازه کلاس اول را شروع کرده و نیمه حضوری و مجازی است در نوشتن مشق خیلی اذیتم می کند) با آن چشمهای درشت زنده اش به من نگاه کرد و گفت مامان بچه داری سخته؟ من هم که انگار حرف دلم را زده بود با خنده گفتم آره خیلی!
در ایام شیردهی گاهی آنچنان خسته می شوم که حتی مسواک زدن هم برایم سخت می شود اما می دانم تمام این روزها می گذرد و فقط خاطره های شیرینش برایم می ماند وبس.
در حال گوش دادن به ترانه “نفس کشیدن سخته” بودیم که حانیه پرسید مامان چرا نفس کشیدن سخته؟ نفس کشیدن که سخت نیست؟