روزهای حنایی- 114 بدون دیدگاه خانمی داشت تکالیفش را انجام می داد که یادش افتاد یه برگه بهشون دادن که باید اولیا نظرشون را پشت برگه بنویسن همین که برگه را نشونم داد با حالتی سرشار از ذوق فریاد زدم حنانه این که کارنامه اته . و چقدر زود دیر می شود