عمه جون فيش بانكي اش را روي ميز كامپيوتر گذاشته بود عصر كه شد و مي خواست فيش را با خودش به كلاس ببرد ديد كه فيش سر جايش نيست همه جاي خانه را گشت اما اثري از فيش نبود همگي مطمئن شديم كه كار خود حنانه است چون يك ساعت پيش در اطراف آن ميز بازي مي كرد خلاصه خيلي محترمانه از خانمي پرسيديم كه آيا تو بر نداشته اي اما چنان با قاطعيت گفت نه ،حتي از بابايش پرسيد بابا تو بر نداشتي؟ تقريباً مطمئن شديم كه او بر نداشته اماعمه فكري به سرش و با يك آدامس برگشت دوباره از حنانه پرسيد اگر درست حدس بزني فيش بانكي كجاست اين آدامس را به تو مي دهم حنانه نيز با آرامش تمام گفت به نظرم داخل آشغالي است و واقعاً نيز همانجا بود
روزهای حنایی – 58
بدون دیدگاه